سرما خوردن طوطی
پرندگان نسبت به انسان ها بدن ظریف تری دارند و سیستم بدنی انها بسیار ظریف تر از ما است و این به این معناست که انها به تغییرات دمایی بسیار حساس تر از ما هستند .
مشاوره و آموزش و درمان بیماری های حیوانات
این بسیار اسان است که طوطی در خانه شما کاملا سردش باشد و شما متوجه نشوید که طوطی شما در ناراحتی به سر می برد و امکان دارد به بیماری مبتلا شود .
هر چند اگر شما بدانید که برای متوجه شدن اینکه طوطی سردش است یا نه باید دنبال چه علائمی با
یکی بود، یکی نبود. یکی بود که ته یه چاه خودش رو قایم کرده بود. اون چاه یه کتابخونه بزرگ و بلند بود. بالای چاه یه دایره بود که میشد از توش، آسمون شب و روز رو دید. و حقیقت اونجا بود، دنیای واقعی اون بیرون بود. ولی اون شخص نمیخواست بره بیرون. همون جا موند. هرروز خودش رو بین داستانها گم کرد. شبها کف زمین میخوابید، جایی شبیه قبر که بین خاکها برای خودش کنده بود. سردش بود. پایان.
نشسته ام روی پله های حیاط و دارم به درخت های تو ی باغچه نگاه میکنم....انگار در درونم کسی دارد دفن می شود....باد موهایم را به بازی می گیرد....فکر می کنم همه چیز مرتب است...همه چیز خوب است...اما حقیقتش این است که نیست....پشت این ظاهر آرام روزگارانتظار کورتاژ درد آور حادثه ای را دارم....ترس پشت روزهای زندگی من خانه ی سنگی و سیاهش را ساخته و مدام ناخن می کشد بر روی خنده های من....چه چیزی غمگین تر و درد آورتر از اینکه بدانی این آرامش یک حبابی بیش نیست و قرار است
خدایا عزیزِ جونمو سرد کن
من تحمل ندارم
بهم گفت هی سرمو میکنی زیر آب تا دارم خفه میشم میاری بیرون. آره منِ عوضی همینم.
باید میذاشتم بره دنبال زندگیش .
بدبخت شده بودم بیچاره شده بودم در به در شده بودم ؟
حداقل اون موقع میگفتم نمیخواد خودش خواسته شاید بی من راحتتره حالا چی
دوباره دارم براش میمیرم برمیگردیم به عقبی که ازش فرار کردیم . که ترس داشت که بدبختی داشت .
برش گردوندی که چی . بچه داشت میکَند و میرفت . برش گردوندی که چی
بمیر عشقته .
احسانِ
نگاهش میکنم؛ چشمان آبی و سردش را میبینم که مسحورم کرده. به سختی ازش رو بر میگردانم و میگویم: «میدونی چیه که اینقدر خاصت کرده؟»
جوابی نمیدهد، جز یک کلمه: «نمیدونم!»
انتظاری هم ندارم که بداند؛ خب، از زیبایی بیرحم و یخزده انتظاری نیست که گرمای آتش فریفته شدن را درک کند.
دستان بلورین همچون یخاش را در دستانم میگیرم. به او میگویم: «زمستانجان من، دوستت دارم؛ با اینکه گرمای آتش روحم رو درک نمیکنی!»
پ.ن: این یه متن در وصف ع
محمدِ همیشه ساکت و بیآزار، عضو کمرنگ کلاس ما بود. درمیان دوستیهای چند نفرهی هرکدام از ما، جایگاهی نداشت. کسی نمیدانست پشت چهرهی سردش، چهها نهفته و البته برای کسی اهمیتی هم نداشت که بداند. برای کسی مهم نبود از رازهای نهفته چهرهی سرد و نهچندان جذابش چیزی بفهمد. از نظر ما، دوستِ بهدرد بخوری نبود. مایی که باید با کسی دوست شویم که بهدردمان بخورد.یکی از روزهای زمستان سال آخر پزشکی، هوای یخزدهی شهرکرد و غم روزهای پایانی
زیر برف موندم در ماشین باز نمی شه و حتی نمی تونم دیگه پاهامو تکون بدم دلم می خواد بخوابم ولی باید بیدار نگهش دارم گرسنه است دست هاش رو می مکه تموم لباسم رو دورش پیچوندم تا سردش نشه حالا تن خود هیچی نیست معلوم نیست چند ساعت دوام اوردیم دلم نمی یاد بزنمش باید بیدار بمونه گریه می کنه
چی شد که زیر یه خروار برفیم یادم نمی یاد الان فقط نفسم گرفته چرا می گن نباید بخوابی هیچی کاری از دستم بر نمی یاد بچه گرسنشه و من هم یه زن نیستم بهش شیر بدم هیچی توی
به نام او...
روز های شلوغی هستن این روز ها.عقد متین و سفری که در پیش دارم و پیاده روی شبانه و بعضی بیرون رفتن های جزئی تقریبا وقتم رو پر کرده و خوشحالم.
میخوام فقط برم و ببینم و لذت ببرم.چیزی که شاید تو تابستون های اخیر نبود یا کم بود یا مقاومت میکردم ک نباشه.
از ۷ تیر که اومدم خونه تا امروز خیلی شده،ینی انگار خیلی بیشتر از سه هفته طول کشیده...
دلم خیلی ؛ چیز های رمانتیک و قشنگ میخواد!
دلم املت رو اتیش با چایی ذغالی میخواد!دلم هوای خنک پائیز رو میخوا
+ ممنون میشم یه خیری پیدا بشه معلم دینی ما رو متوجه این مسئله کنه که کسی که سر کلاسِ واقعیِ دینی با ری ری میز اول از ماجراهای پسر مش رجب با زنش شمسی خانوم حرف میزده قطعا علاقه ای به شنیدن ویس درسای دینی در فضای مجازی نداره :) نداااااااااااااااره :)))) وقتی نوتیف «گروه درس دینی» میاد میخوام گوشیمو خووووورد کنم :))))
+ ضمن اینکه دلم برا هودی بنفش مخملی ری ری، دست خط افتضاحش، لپای سرخ و سردش، ارتودنسیای آبیش و بغل سفتش که در کسری از ثانیه آدمو تبدیل ب
خوب دیشب رفتم و توى بلاگفا وب زدم و میخواستم از اینجا هم فرار کنم و تا قبل از صبحانه همین فکرم بود و میخواستم اینجا رو حذف کنم!!!!اما راستش نظرم عوض شد به یه دلیل(من بیان رو به چشم خارج میبینم)
آره درسته روزى که من میخوام برم آمریکا باید تمام بار و بندیلم رو ببندم بذارم روى کولم و از اینجا که سالیان ساله توش زندگى کردم دل بکنم:)
واقعیت ماجرا هم همینه همش فقط تعلقاته به قول یه نفر که میگفت غلام همت آنم که زیر چرخ بلند از هرچه به آن تعلق دارد آزاد اس
کسی نشسته توی من و دارد با تمام وجود زجه میزند. کسی نشسته قاه قاه میخنند، کسی دست میگذارد روی زشت عکس بچهگیاش که آن را نبیند، کسی مانتوی سبز مغز پستهای پوشیده که از دکمههاش متفنر است، کسی مانتوی زرد مخمل بیدکمه تن کرده، کسی نمیتواند حرف بزند، کسی فریاد میکشد و دستهاش را میبلعد، کسی خواهرش را در آغوش گرفته تئاتر میبیند، کسی میرقصد، کسی ادای اسفنج دریایی بودن را در میآورد، کسی تو را در آغوش گرفته میخوابد، کسی نمیخو
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال او
دیروز رفته بودم توچال کلن هم خیلی سخت بود یعنی واقعن پدرم در اومد هم کمرم داقون شد هم وام درد میکرد و همه جام هم سردش بود ولی فارق از این ها بهم خوش گذشت داشتم فک میکردم که واقعن چرا بهم خوش گذشت اخه واقعن هیچیزه جالبی نبود جز سختی به این نتیجه رسیدم که شاید از خود سختیش خوشم میاد یعنی مثل یه جور مازوخیست بعد فرداش (که میشه امروز) یاده حرف یکی افتادم که میگفت وقتی اسایشت بالا بره مشکلات و دقدقه های ذهنیت هم پیچیده تر میشن مثلا اگه من همین چن وق
زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا
حقیرم دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم
تو دریایی ! نه، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری
من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم
«علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو
«قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم مورِ آیات عظام تو
«وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر الاوصیا، عالی اعلایی
«امامُ الانْسِ و الجِنَّه»، امامی
زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا
حقیرم دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم
تو دریایی ! نه، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری
من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم
«علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو
«قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم مورِ آیات عظام تو
«وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر الاوصیا، عالی اعلایی
«امامُ الانْسِ و الجِنَّه»، امامی
خب ننداختنم زندان:)) وای با دیدن نوشته های دیوارم احتمالا قشنگ کل آبرویی که این همه سال جمع کردم رفت:)) یعنی بزور یه تیکه قابل انتشار پیدا کردن، حتی اونم مورد دار بوددر برنامه شون تخته شه احتمالا. و خب نمیدونم چرا وای احساس بدی نسبت بهش دارم الان. سروش ولی خیلی حال کرد با دیوارام و خب مهم تر از مصاحبهه که به نظرم چرت و پرت محض شد:)) همراهی و هم جواری با سروش بود:)) این قسمتش خیلی خوب بود کلا ولی خیلی مجددا حسرت خوردم که تو ایرانم. که نمی شد سروش واق
سلام! شاید بهتر بود تو پست اولم درباره خودم مینوشتم که آشنا بشیم باهم :)
ولی الان یه موضوع مهم تر هست!
یه هیولای بزرگ و پشمالوی آبی رو تختمه
خیلی بزرگ
از خرس هایی که تو ولنتاین میبینن هم بزرگتره و الان سرشو خم کرده و داره منو نگاه میکنه و نفس سردش به صورتم میخوره و چهرش ترسناکه خیلی ترسناک
منم تنها حرکتم حرکتِ انگشتام رو کیبورد گوشیمه و در تلاشم بی حرکت بمونم تا یکدفعه بهم حمله نکنه!
بنظرتون هیولاهای آبی و پشمالو آدم میخورن؟ وحشتناکه! الان س
سلام! شاید بهتر بود تو پست اولم درباره خودم مینوشتم که آشنا بشیم باهم :)
ولی الان یه موضوع مهم تر هست!
یه هیولای بزرگ و پشمالوی آبی رو تختمه
خیلی بزرگ
از خرس هایی که تو ولنتاین میبینن هم بزرگتره و الان سرشو خم کرده و داره منو نگاه میکنه و نفس سردش به صورتم میخوره و چهرش ترسناکه خیلی ترسناک
منم تنها حرکتم حرکتِ انگشتام رو کیبورد گوشیمه و در تلاشم بی حرکت بمونم تا یکدفعه بهم حمله نکنه!
بنظرتون هیولاهای آبی و پشمالو آدم میخورن؟ وحشتناکه! الان س
زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا
حقیری دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم
نمی گویم کرامت را تویی معنا
کرامت از تو دارد آبرویش را
تو دریایی ! نه ، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری
من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم
«علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو
«قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم گوشه ای از احتشام تو
«وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر
درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...
اولین برگ زرد آرام برسنگفرش شهر نشست..
فصل ناخشنودیها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازهی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمهی شهر رسید ، غمناک به نیمهشب تکیه زد
آسمان اسیر بُغضِ سرکش و لجباز گشت!..
خزان وحشیا
انگلستان کشوری است واقع در جزیره ی بریتانیای کبیر، که شامل اسکاتلند و ولز می شود. انگلیس بزرگترین کشور این جزیره میباشد بطوریکه دوسوم مساحت این جزیره را به خود اختصاص داده است. بااین که انگلیس با آب های دریای ایرلند و دریای شمال و اطلس محاصره شده است، بسیار به خاک اروپا نزدیک میباشد. در انگلیس با تمام کوچکی سرزمینش، می توانید همه ی طبیعت را ببینید؛ از کوهستان گرفته تا رودخانه و تپه و دریاچه و باتلاق! از شهرها که بیرون می روید شهرت این کشور
زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا
حقیری دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم
نمی گویم کرامت را تویی معنا
کرامت از تو دارد آبرویش را
تو دریایی ! نه ، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری
من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم
«علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو
«قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم گوشه ای از احتشام تو
«وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر
سلام
نمیدونم...
داغ عزیز سخته ولی خداوند صبر میده...
ولی مواردی ادم زجر میده ،حرف و حدیث بی خود که بهش دقت داده میشه...
مثالا وسط مراسم کسی رو نمیتونم تشخیص بدم،هرحرفی سه ،چهار بار برام تکرار کردند تا فهمیدم،اون وسط یه بار گفتند برو جوارب تو عوض کن،یه بار گفتند برو روسری تو عوض کن...هر بار یه مورد رو گفتند...بعد حرف های میاد به گوش ادم میرسه..گفتند خواهر اون طور میگفتند و گریه و به اون کارها میخندند...این بیشتر قلب ادم به درد میاره تا داغ عزیز از دس
میفهمیدم که مرا دوست دارد، اما خودم را به آن راه میزدم. خوشش می آمد چنان به چشم هایم خیره شود که دست و پایم را گم کنم.
من نشسته بودم و سرم را پایین انداخته بودم. باد خنکی میوزید و زیر چشمی میدیدم که بازوهای برهنه اش یخ کرده است و ناچار خودش را مچاله کرده بود و دستهایش را دور بدنش چنبره زده بود. لیوانش را پر از چایی داغ کردم و همانطور که سرم پایین بود قوری را محکم روی میز کوفتم. بیشتر سردش شد و با لبخندی که به لبهای کاغذی و نازکش داشت، خودش را بیشت
سلاااام ! دیدید چه زود دی تموم شد؟ ( البته حقیقتش اینه خیلی هم دیر و بد گذشت، ولی خب؛ گذشت. )
حالا وقت محاسبه کارنامه اعماله D: و هدف گذاری برای ماه جدید، بهمن.
خب اگه یادتون باشه توی این پست برای دی هدفگذاری کرده بودم. و با کمال تاسف باید بگم که اینجانب نتونستم تمام و کمال به هدف برسم؛ لذا، متوجه تنبیه میگردم و در ماه جاری حق ندارم هیچ فیلم یا سریالی (حتی از تلویزیون) ببینم.
با اینحال از خودم و عملکردم توی این ماه راضی بودم، مخصوصاً وجود مولو
بسم الله
پرواز تهران-اوکراین، میتوانست یک پرواز عادی باشد که مسافرانی از ایران را به اوکراین و از آنجا به ینگه دنیا میبرد. اما نبود.
دوستانی از من در این پرواز بودند که یکی را خوب می شناختم. خیلی خوب.
وقتی با خبر شدم این دوستم در این پرواز بوده،
وقتی با خبر شدم چه طور این پرواز به زمین رسیده، و سرنوشتش نوشته شده،
وقتی با خبر شدم به تیر غیب نبوده،
وقتی با خبر شدم در زمان بین سقوط تا اعلام خبر سه روز طول کشیده
وقتی با خبر شدم ....
دنیا برایم کوچک شد
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین،
ظهری در کلاس نشسته بودم، از آن صندلیهای ردیف آخر. مثل همیشه تکرار مکررات، استاد را میگویم. منم که بیحوصلهتر از این حرفها. منِ او را دستم گرفتم و دِ بخوان. استاد هم چند وقت یکبار میدید و توجه نمیکرد. شاید اگر استاد مرد بود بی برو برگرد مرا بیرون میکرد، بعد هم دو تا دری وری میگفت. اما خب خدا را شکر زن بود. نگاه میکرد به ریش و سبیل من و تشخیص میداد که من پیرتر از این هستم که به درسش گوش بدهم.
کارم شده رمان خواندن و آدم دیدن و آهنگ گ
امروز خیلی شاد و شنگول و خجسته! و یک چیزی خل صبح ساعت هفت بیدار شدم برای خودم چای دم کردم آهنگ گذاشتم قر دادم و توی گروه دانشگاه با انرژی مدل گویندگان رادیوی صبح پیام فرستادم و به قول استاد رپ رادیو سلولی شدم باز و کم کم هم حاضر شدم و رفتم دانشگاه و باید بگم خدایا شکرت که اساتید باحالی داریم که عین سرمایی تو کارتون مدرسه موشها میمونن به همون اندازه سرمایی! شما فرض کنید من فقط و فقط مانتو تنم بود با یه لایه بسیار نازک تاپ زیرش و تمام مسیر تا د
کنار پاتختی، تو خونه آبی رنگش خوابیده، با شال گردن بنفشم روش رو پوشوندم که سردش نشه. بچه گربه چهل و سه روزه ی من هنوز شیر میخوره. شیر خشک حل شده توی آب رو با سرنگ انسولسن بهش میدم. میخوره و شیطونی میکنه و میخوابه. زیاد میخوابه و موقع خواب تنفسش هر یک ربع بیست دقیقه توسط من چک میشه و خودم بهتر از هر کسی میدونم من چقدر ترس از دست دادن دارم. امیدوارم درک کنه من رو و ببخشه که خواب آرومش رو هر از گاهی بهم میزنم.
پیشیِ دوست داشتنیِ من خاکستریه با رگه های
کلیک نمایید وبلاگ رمان مجازی رایگان شهروزبراری
درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...
اولین برگ زرد آرام برسنگفرش شهر نشست..
فصل ناخشنودیها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازهی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمه ی رشت رسید ، پیرمر
با دایی این ها رفته بودیم سراب کهمان. بهشتی بود برای خودش... در جهنم این روزها، دمای بیست و خرده ای را چشیدیم. آبش انقدری سرد بود که نمیشد پنج دقیقه ی متوالی تحملش کرد. جای به شدت دیدنی که پیشنهادش میدهم.
دختردایی پنج ساله ام وقت برگشت به دایی گفت میخواهد با عمه ( که میشود مادر من ) برگردد. در نتیجه با برادرم معاوضه شد. ساعت حوالی نه و نیم - ده شب بود که برمیگشتیم ... آتاناز از آنجایی که در آب بازی زیاده روی کرده بود سردش شده بود. نشاندمش روی پ
I met a traveller from an antique land,
Who said—“Two vast and trunkless legs of stone
Stand in the desert. . . . Near them, on the sand,
Half sunk a shattered visage lies, whose frown,
And wrinkled lip, and sneer of cold command,
Tell that its sculptor well those passions read
Which yet survive, stamped on these lifeless things,
The hand that mocked them, and the heart that fed;
And on the pedestal, these words appear:
My name is Ozymandias, King of Kings;
Look on my Works, ye Mighty, and despair!
Nothing beside remains. Round the decay
Of that colossal Wreck, boundless and bare
The lone and level sands stretch far away.”
(Source: Shelley’s Poetry and Prose (1977
مسافری را دیدم از سرزمینی باستانی و کهن،
که با من گفت: «یک جفت
لامصب میدونی همشه یک صحنه و تصویر است اما همون یک صحنه هم دایم منو وسوسه میکنه که برم. برم و کنار بقیه یا تنها به این خانه های رنگی به این صخره و به این منظره خیره شوم. کدوم منظره؟ بفرمایید:
ذهن رو قشنگ درگیر خودش میکنه و خیره میشی به روبرو. آدمهای مست و خشوحالی که روی صخره نشسته اند یا در کوچه ها می لولند رو شاید ببینم و شاید نبینم . نه. نمیشه. باید برم.
اروپا از اون دست مقاصدی است که هنوز به نظرم کشف نشده. همه زرتی میرن فراسنه و ایتالیا و آلمان.
عصر
چهارشنبه خردادی که نه حوصله خواندن کتاب داری، نه دیدن فیلم و نه حتی خرید، باید
کولر را روشن کنی و بخزی زیر پتو و صفحات وبلاگ دوستانت را ورق بزنی و در فراغت
تمام شدن امتحانات بچهها، تصحیح و تحویل اوراق و جمعکردن جزوات و کتابها، با
خیال راحت، آرشیو وبلاگهای بوکمارک را بخوانی و هی از خودت بپرسی چرا فلانی رفت
و چرا فلانی نمینویسد؟ انگار زخم نبودن و رفتن آدمها تازه بعد از رها شدن از
مشغلهها سر باز میکند و تو برای بافتن قصهشا
وقت هایی بوده در زندگی مان که برای کسی ارزش زیادی قائل بوده ایم، پای همه حرف هایش نشسته ایم، کلامش برایمان حجت بوده، و جز راستی و درستی از او انتظاری نداشتیم. به حرف های دیگران که زیر سوالش ببرند، واکنش نشان داده ایم و سر آخر او مراد بوده و ما مرید مرام و منش او... اما یک روز، یک روز بخصوص رشته تمام افکارمان پاره شده، تورم باد به غب غب افتاده اش که از اهمیت ما به حرف هایش نمایان شده، پشیمانمان می کند که چه کرده ایم و چه بزرگش کرده ایم، که حال برای
باد سردی می وزید. اولین چیزی که تو محوطه نظرم را جلب کرد گربه ی رو سطل زباله بود. چند ثانیه ای به هم زُل زدیم. عکسی از او گرفتم و بعد سعی کردم چند قالیچه را که روی نرده های مجتمع انداخته بودند در کادر قرار بدهم. به نمایشگر نگاهی انداختم. عکس دلخواهی نشد . گربه هنوز مرا می پایید و بالاخره پایین پرید و پشت شمشادها گم شد. برای میان بُر از مسیر خاکی پارک گذشتم. چند بطری خالی آبی رنگ در نور کم رمق اول صبح میان خاک و سنگ ها ناهمگونی زشتی داشت. خواستم با
اگر از فصل ها بهار نباشد هم زمستان به تابستان وصل می شود و چرخه روزگار می
چرخد ولی سال کمی گیج تر می شود چون می داند چیزی کم است اما نمی داند چیست که
نیست.
اگر از برج ها شهریور نباشد هم مرداد به مهر می رسد و زمان پیش می رود اما
روزها کمی سردرگم تر می شوند چون می دانند چیزی کم است اما نمی دانند چیست که
نیست.
اگر از رنگ ها سبز نباشد هم زرد و آبی نقش آفرینی می کنند و در پیشرفت هنر
وقفه ای ایجاد نمی شود اما طبیعت چشم در چشم زرد و آبی مبهوت زل می زند چون م
صیغه ی خان یک رمان در سبک ارباب رعیتی به قلم الف ب میباشد که هر شب در کانال تلگرام منتشر میشود. هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان صیغه ی خان با فرمت pdf بدون سانسور و لینک مستقیم رایگان از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
خلاصه و دانلود رمان صیغه ی خان
داستان در رابطه با دختری روستایی به نام شاناز میباشد که مورد آزار و اذیت هایی از طرف پسر خان روستا، ورنا خان قرار میگیرد و پس از مدتی…
بخش هایی از متن رمان
“شاناز”دستم رو محکم گرفت و کوبوندم
صیغه ی خان یک رمان در سبک ارباب رعیتی به قلم الف ب میباشد که هر شب در کانال تلگرام منتشر میشود. هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان صیغه ی خان با فرمت pdf بدون سانسور و لینک مستقیم رایگان از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
خلاصه و دانلود رمان صیغه ی خان
داستان در رابطه با دختری روستایی به نام شاناز میباشد که مورد آزار و اذیت هایی از طرف پسر خان روستا، ورنا خان قرار میگیرد و پس از مدتی…
بخش هایی از متن رمان
“شاناز”دستم رو محکم گرفت و کوبوندم
ارغوان،شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابیست هوا؟یا گرفتهاست هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون استآفتابی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینم دیوار استآه این سخت سیاهآن چنان نزدیک استکه چو بر میکشم از سینه نفسنفسم را بر میگرداندره چنان بسته که پرواز نگهدر همین یک قدمی میماندکورسویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانیستنفسم میگیردکه هوا هم اینجا زندانیستهر چه با من اینجاسترنگ رخ باخته استآفتابی
۳ گام اصلی برای انتخاب و خرید اسباب بازی
جام جم سرا: «انتخاب اسباب بازی مناسب، موجب پرورش خلاقیت و افزایش تواناییهای کودک میشود. به همین دلیل بهتر است که والدین هنگام انتخاب و خرید اسباب بازی برای فرزندانشان، از روشهای هدفمند بهره گیرند. چند توصیه که کمک میکند به این هدفمندی دست یابید در ادامه ذکر شده است.
انتخاب اسباب بازی متناسب با جنسیت
وقتی برای یک دختربچه عروسک میخریم او را به طرف پذیرفتن نقشهای متناسب با جنسیتش راهنمایی می
دست خودش نبود همه چیز یهو به هم ریخت. هر چی فکر کرد نتونست علت رفتار طرف مقابلش رو درک کنه. روزهای سختی رو پشت سر هم گذاشته بودند و حالا که زندگی داشت روی خوشش رو نشون میداد این اتفاق حالش رو حسابی خراب کرده بود.
دلش می خواست بزنه به دل خیابونها و میون همهمه آدمهایی که به ویترین مغاره ها زل زدند و راجع به جنس مورد علاقه اشون حرف میزنند فریاد بکشه.
رفت و رفت . تو خیابون های شلوغ و پر از آدمهای جور و اجور . از کنار مغازه ها و دستفروش های کنار خیابون ب
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی منآسمان تو چه رنگ ست امروز ؟آفتابی ست هوا ٬یا گرفته ست هنوز ؟من درین گوشهکه از دنیا بیرون ست ٬آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینمدیوار استآهاین سخت سیاهآنچنان نزدیک ستکه چو بر می کشم از سینه نفسنفسم را بر می گرداندره چنان بستهکه پرواز نگهدر همین یک قدمی می ماندکور سویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانی ستنفسم میگیردکه هوا هم اینجا زندانی ستهر چه با من اینجا سترنگ رخ باخته استآفتابی هرگزگوشه ی چ
انتخاب لباس کودک برای بهار
دغدغه هر پدر و مادری موارد با اهمیت در خرید لباس برای کودک، بهترین جنس و کارایی و موارد با اهمیت در خرید لباس برای کودک است، مخصوصاً که در بهار زمان خرید لباس برای عید نوروز است و مردم به دنبال خرید برای خود و فرزندانشان می باشند. برای کودکان زیر یک سال در صورتی که بودجه تان رسید می توانید لباس با کیفیت بخرید، اما لطفاً لباس های ارزان قیمت بی کیفیت را برایشان انتخاب نکنید، چرا که این لباس ها جنس مناسبی ندارند و با ت
باران شدید. ترافیک وحشتناک. مسیری که اگر پیاده میرفتم 10 دقیقه طول میکشید، با ماشین مادرم 30 دقیقه در ترافیک بودیم! اگر شیشه را میدادم پایین، من و ماشین خیس میشدیم و وقتی که کولر را روشن کردیم سردم شده بود. همیشه از این هواهایی که تکلیفشان با خودشان معلوم نیست بیزار بودهام. گمانم 1 ساعت طول کشید تا به مقصد رسیدم. از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت جایی که باران خیسم نکند. سردم شده بود. لباسهایم گشاد و کوتاه بودند و از هر طرف این هوا بود که
چرایی اینکه من خیلی سریع به فکر این افتادم که خانم فلانی هووم بشه، دو چیز بود. اول اینکه ذهنم حسابی درگیر زندگی تعددی بود و خانم فلانی هم یک زن نمونه هستند. بسیار مهربان و مودب، خوش اخلاق، زیبا، مومن، باوقار، نکتهسنج و دقیق، تحصیل کرده، صبور و مقاوم و رنجدیده و یک مادر دانشمند هستند.
البته من حتی قبل از خوندن وبلاگ اینک هم دوست داشتم زندگی تعددی رو با یک همیارِ خوب :) تجربه کنم. تو دوران مجردی و حتی بعد از اون فکر میکردم که با مدیریت کردن
1.همیشه فکر می کردم که 20 سالگی یه سن به خصوصه که با بقیه سن ها فرق داره.فکر می کردم که 20 سالگی خیلی جالبه.ولی الان که 20 سالمه،احساس می کنم هیچ فرقی با بقیه سن ها نداره.مثل بقیه ی سن هاست.خب الان سوال این جاست که آیا واقعا هیچ فرقی نداره؟هنوز دارم به این موضوع فکر می کنم.
این ها رو که گفتم یاد دفتر خاطراتم افتادم.خیلی وقته که هیچ چیزی توی دفتر خاطراتم ننوشتم.حدود چند ماهی می شه.هر وقت یه خاطره می نوشتم زمان دقیق یعنی ساعت و تاریخ نوشتن خاطره رو زیر
آبی آسمانی رنگ دلبرانه ای ست ....
دانی حقیقت و غایت جوهر زیبا این آبی مثل چیست ؟
یک روسری حریر
در دشت های گل آفتاب گردان
در کنار شاپرک ها و زنبورها
که با رایحه یاس معطر شده
بر روی بازوان دختر شهری با تصنیف باد هم سرایی میکند
دختر شهری
با کوزه ای در دست
دست هایی که سفید ست
چون هنوز با خاک دوستی نکرده
و دستان نرم لرزان دارد که روح شکننده صاحبش را به رخ میکشد ؟ برای چه ؟
دستانی که هنوز ریشه های هویج و چغندر را از مزرعه در نیاورده...
یا پنبه های نر
قسمت اول را بخوان قسمت 73
برگشت غیرمنتظره به تهران به بهانة هوای خراب و غیر ممکن بودن فیلم برداری کمی تعجب آور اما عاقلانه بود . آقای فتحی قبل از حرکتمان پیش بینی این اوضاع را کرده بود .... هرچه بود صبح زود براه افتادیم و به سمت تهران حرکت کردیم . هوا برفی و جاده شلوغ و لغزنده بود و با وجود آنکه تمام راه را خود کیان با سرعت رانندگی کرده بود حدود ساعت ده صبح به تهران رسیدیم . اوضاع تهران روبه راهتر بود. باران شب گذشته برفهای روز قبل را شسته بود و آسم
باصدایی که سعی میکرد بالا نره، حرصی گفت:
-نمیدونم داری چیکار میکنی پـروا اما اگه بشنوم بخاطر کار و خرحمالی داری به این و اون رومی اندازی نمیبخشمت فهمیدی؟!
بابغض:
-نمیزارمت پــروا، قسم میخورم دیگه نمیزارم اذیت بشی لازم نیست کاربکنی، حقوق من کفاف میکنه، یه لقمه نون گیرمون میاد، چرا اینقدر خون به جیگرم میکنی؟!
توی چشمهای مشکی ودرشتش برق اشکی درخشید، سرش رو سریع برگردوند که من نبینم.
دستم رو روی بازوی محسن گذاشتم و آروم گفتم:
-من خوب
تمام روز را راه رفتیم. تکهای را با ماشین. تکهای را با اتوبوس. اینبار از اتوبوس نترسیدم. خودم را توجیه کردم که ایستگاهها متفاوت هستند. آدم ها تغییر کردهاند.اتوبوس شلوغ نبود. صندلیای برای نشستن پیدا کردیم. حرفی نمیزدم. خواستم بگویم مرا به کلیسای وانک هم ببر. نمیدانم چطور بروم. کلامم را خوردم. من رشت بودم. چرا باید همچین چیزی را میخواستم.سر در ورودی گورستان به ارمنی چیزی نوشته شده بود. هرچه چشمانم را ریز کردم تا بخوانم ، نتوانستم.
دارم زندگی میکنم! دارم کار میکنم...کاری که اگه ازم گرفته بشه انگار زندگی ازم گرفته شده. راستش گذر زمانو نمیفهمم اصلا این یعنی کارمو دارم درست انجام میدم. برنامم سنگین. هرروزهم باید چیز جدیدی یاد بگیرم انگار اضافه میشه بهش. اما اگه نباشه ادم برای چی زندست. زندگی ای که توش چیز جدیدی یاد نگیری به چه درد میخوره. موندن توی باطلاق. ادم باید دنبالش باشه. هرچندکه شاید شکست بخوره یا ازش بترسه اما باید دنبالش رفت این بهتر از ساکن بودن هست. هیچ کاری نکردن
- بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟!- نه دختر خوشکلم! یادمه!- با مامان میریم برات کیک میگیریم!- مرسی عشقِ بابا!- زود برگرد؛ دیر نکنی، ها!″علی″ پیشانی دخترش را بوسید و گفت: باشه بابا جون، زود میام!″نرگس″ با شوق و ذوق بسیار، پدرش را در آغوش کشید و گونه های سوخته و بی روح اش را غرق بوسه کرد. دخترک سه ساله، عاشق پدرش بود و امشب که شبِ تولد پدرش است، او بیشتر ذوق زده و خوشحال بود تا کسی دیگر، به همین خاطر اصرار داشت که پدرش در بازگشت از کا
حالا میرویم سراغ ۵ انشا با موضوع « انشا یک روز برفی » امیدوارم برای معلمین ، دانش آموزان و اولیا آنها مفید باشد.
در این نوشته از دلبرانه به سراغ موضوعات انشا در رابطه با برف رفته ایم ، موضوعاتی مثل :
موضوعات پیشنهادی انشا در مورد یک روز برفی
یک روز برفی را توصیف کنید
یک متن ادبی در مورد برف بنویسید.
یک خاطره از زبان یک دانه برف بنویسید.
باراش برف زمستانی را در یک متن ادبی شرح دهید .
انشا در مورد بارش برف و بران در پاییز و زمستان
قبلا هم چند
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از هنر زندگی : از آنجایی که کودکان توانایی این را ندارند که به ما بگویند چه زمانی سردشان یا گرمشان شده ، به همین دلیل تشخیص این موضوع به عهده والدین می باشد که بتوانند دمای مناسب را برای اتاق نوزاد فراهم کنند تا آن ها احساس راحتی داشته باشند . بعضی از افراد معتقدند که کودکان باید اتاق کاملا گرمی داشته باشند اما بیش از حد گرم بودن محیط می تواند باعث مشکلاتی مثل سندروم مرگ ناگهانی نوزاد شود . این خطر تا سن 6 ماه
اندکی پیش مردمان ایران در انتظار دخترک بهار بودند و برای نظاره ای زیبا از شکوفه ها و لباس سبز طبیعت لحظه ها را سپری می کردند . پس از سرمای سخت ، آفتاب صبح بهار واقعا زبیا بود ، نسیم آرام بخش صورتم را نوازش می کرد و عطر نرگس ها لحظات را جلا می بخشید. انگار آسمان ، عاشق بود گاه اشک می ریخت و گونه ام را با نرمی دستانش آراسته از ناله های عشق می کرد و گاه آرام و باشکوه ، گرمای پادشاهش خورشید را بر پرده های آسمان نمایان می کرد انگار معشوقه اش را در آغوش
در 120 کیلومتری شیراز؛ در ناحیهای خوش آبوهوا به نام کام فیروز، تنگی موسوم به بستانک قرار دارد که به بهشت گمشده معروف است.
بهشت گمشده 1740 متر از سطح دریا فاصله دارد و در منطقهای با وسعت 20000 هکتار واقعشده است.
تنگ کوهستانی دارای پوششی جنگلی است و زمستانهای بسیار سردش با بارش برف و یخبندان همراه است.
این منطقه حفاظتشده در حوزه آبخیز رود کر قرار دارد.
توپوگرافی منطقه در کنار ارتباط جادهای با تخت جمشید و نقش رستم و پاسارگاد و همچنین چشم
میگوئل، از تو میپرسند که آخرین روزهای ۹۷ را چهگونه گذراندی؟ و تو همهی آن کواسشنها و فیلدهای خیلی بیرحمشان را (به لحاظ محدودیت کاراکتری) نادیده میگیری. اما دیر یا زود باید به این سوال پاسخ بدهی. برای قول و قراری که هرگز درست و حسابی به جا نیامد ؛ نه از بدقولی، بیشتر از ظرفِ کوچک و آوارِ بزرگ.اما من به تو میگویم. گرچه که طرفِ قرار رفته باشد و هرگز باز نیامده باشد.
آخرین روزهای این سال برای من آرامتر و زیباتر از همهی لحظاتش سپری می
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانشآموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران موضوع این تحقیق بررسی رابطه بین هیجان خواهی و جنسیت در بین دانش آموزان سال سوم مقطع متوسطه شهر تهران بوده است روش نمونه گیری دراین پژوهش روش خوشه ایی چند مرحله ای میباشد برای سنجش میزان هیجان خواهی از آزمون هیجان خواهی زاکرمن استفاده گردیده است و روش آمار آزمون T میباشد نتیجه پژوهش نشان داد که بین میزان هیجان خواهی پسران و دختران تفاوت معنی دار
دسته
از بچگی، دکتر روی زیاد داشتم. حدودا از دو سالگی تا 8 سالگی ... تب و عفونت ، مسمومیت. مریض حالی اون موقع ها که عقل تازه اومده بود تو کله ام و متوجه اطرافم شده بودم رو یادم میاد. مثلا یه بارش تو راه پله های خونه این پا اون پا میکردم از عاجزی . مادرجونم پیشم بود .بابا موبایل نداشت، از سرکار دیر کرده بود و من بی طاقت و بی طاقت تر. مامان جون برام میخوند
السون و ولسون
زمستونه، زمستون
سرده هوا دوباره
برف تیک و تیک میباره
السون و ولسون
سرما و برف و بارون
می گویند یک چند روزی به پایان دنیا مانده و آخر
دنیاست، هر کسی چمدانی دارد ببندد، چراغ ها را خاموش کند، دسته گاز را چک کند و از
خانه اش بزند بیرون و برود یک آخر دنیای دیگر پیدا کند تا از این آخر رسیدن، جان
سالم به در ببرد. اما من لبتابم را روشن کرده ام و دارم برای تو می نویسم. بله این
یک عاشقانه است و تو شاید از خواندن آن کمی شگفت زده بشوی چون بهرحال آخر دنیاست
ولی در عین حال قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد چون من به ادامه دار بودن زمان به
نامتناهی بودن
در این بخش کلی اس ام اس عاشقانه غمگین براتون داریم.
به سلامتی مترسککه با لبخندی به پهنای وجودشو دستهایی باز به فراخی آرزویشدر حسرت یک بغل گرم جان داد…
اس ام اس حسرت غمگین
خداوند ازم پرسید می خوری یا میبری؟گفتم میخورم اما غافل از اینکه رسمش این بود که حسرت را میخورند و لذت را میبرند!
اس ام اس حسرت داشتن
یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندمچون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!همه ی ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود!همه ی ی ی آن ورق حسرت ملاقات تو
چکیده ای از بیوگرافی نیوتن:
ایزاک نیوتن
متولد: ۲۵ دسامبر ۱۶۴۲
روستای وولزثروپ،
لینکلنشر، انگلستان
مرگ: ۲۰ مارس ۱۷۲۶ یا ۳۱ مارس ۱۷۲۷
کنزینگتون، میدلسکس، بریتانیای بزرگ، انگلستان
ملیت: انگلیسی
رشته فعالیت: گرماشناسی، فیزیک، ریاضیات، ستارهشناسی، فیزیولوژی، شیمی
محل کار: دانشگاه کمبریج
دانشآموختهٔ: کالج ترینتی
دلیل شهرت: مکانیک نیوتونی
قانون جهانی: گرانش نیوتون
دیفرانسیل
نورشناسی
تأثیرات: یوهانس کپلر، گالیلئو گالیله، هنری مور، پو
من دو روز آخر پاییز امسال را به زیباترین حالت ممکن خودش گذراندم.یعنی بهترین چیزی بود که امکان بودن داشت.خوشحالم که صبح پنجشنبه نرفتم کافه تا چیزی بنوشم و چرت بگویم و چرت بشنوم.شاید اگر چند ماه پیش می گفتند با سر می رفتم،اما حالا در کافه ها نفسم می گیرد.معذبم از اینکه باید تر و تمیز بنشینم سر میز و با آداب چیزی بخورم یا بنوشم.معمولا هم زودتر از بقیه حساب چیزی که سفارش داده ام را می رسم و بعد زل میزنم به آدم های توی کافه و معذبشان می کنم!پس ماندم خ
امروز توی درمانگاه، پرستارِ شیفت آمد و با کلی منومن پرسید خواهرم (یک پرستار دیگر که شیفت نبود) میخواهد برود پیش دکتر. برایش نوبت بگیرم؟ نگیرم؟ ساعت دو باید سرشیفتش باشد، میشود الان بفرستی برود داخل؟ نمیشود؟ من هم چون خودم آن خانمی که نوبتها را صدا میزد از کار بیکار کردهام و گفتهام که بدون او راحتتر کار میکنم، این وظیفهی فرستادن مریضها پیش دکتر هم با من شده، خیلی وقت است، گفتهام اینجا. و خب قضیه این است که کل پرسنل اگر بخ
سلام دوستان عزیزم مدت ها پیش در قالب گروه بهشت آوا چندتا کلیپ صوتی درست می کردم ، گفتم شاید به درد بخوره اینجا قرار دادم
کلیپ صوتی زیبا از استاد پناهیان
حضرت اقا علی بن موسی الرضا امام رئوف چی فرماید...
کسی اختلاف افکنی کنه خصوصا تو این اختلاف افکنی یکی از دوستان ما را ناراحت کند...
به شیعیان ما خبر بده خدا می بخشد ادم های گنهکار مگه کسی که شرک به خدا بورد یا اذین کنه ولی از اولیا را...
اگر کسی اختلاف اکنی کنه قطعا بیچاره میشه...
عاقبت به خیر نمی
زبان بدن چیست؟ تکنیکهای زبان بدن
شما ممکن است گمان کنید که زبان اصلی شرکت یا مجموعه شما زبان فارسی است، اما اشتباه می کنید. بیشترین زبانی که به آن زبان صحبت میشود، آنی نیست که با کمک آن صحبت می کنید.
اولین زبانی که نیاز به یادگیری آن داریم زبان بدن است و شما نیاز دارید توجه بیشتری به آن بکنید.
پس باید بدانیم زبان بدن چیست؟ زبان بدن یا تنگفت به مجموعه ی رفتارهای غیرکلامی و فیزیکی اطلاق می شود که در آن فرد بدون صحبت کردن قادر به انتقال پیام
سلام راب
نمی دانم این نامه ام به دستت می رسد یا
نه،پستچی ها این روزها حوصله رساندن نامه ها را ندارند مخصوصا اگر آدرس پر پیچ و خمی
مثل مخفیگاه تو را داشته باشد.:پشت کوه های سفید برسد به دست راب.
نمی دانم الان در چه شرایطی هستی.خیلی سال است
که از تو بی خبرم.از سال 1970 که کنار آن حصار دیدمت که داشتی سعی می کردی از آن عبور
کنی.احتمالا باید یادت مانده باشد،شب سخت و پر اضطرابی بود.حتی تصمیم سختی بود.نمی
دانستم من اگر جای تو بودم چه می کردم،به نگهبانان
سلام راب
نمی دانم این نامه ام به دستت می رسد یا
نه،پستچی ها این روزها حوصله رساندن نامه ها را ندارند مخصوصا اگر آدرس پر پیچ و خمی
مثل مخفیگاه تو را داشته باشد.:پشت کوه های سفید برسد به دست راب.
نمی دانم الان در چه شرایطی هستی.خیلی سال است
که از تو بی خبرم.از سال 1970 که کنار آن حصار دیدمت که داشتی سعی می کردی از آن عبور
کنی.احتمالا باید یادت مانده باشد،شب سخت و پر اضطرابی بود.حتی تصمیم سختی بود.نمی
دانستم من اگر جای تو بودم چه می کردم،به نگهبانان
زبان بدن چیست؟ تکنیکهای زبان بدن
شما ممکن است گمان کنید که زبان اصلی شرکت یا مجموعه شما زبان فارسی است، اما اشتباه می کنید. بیشترین زبانی که به آن زبان صحبت میشود، آنی نیست که با کمک آن صحبت می کنید.
اولین زبانی که نیاز به یادگیری آن داریم زبان بدن است و شما نیاز دارید توجه بیشتری به آن بکنید.
پس باید بدانیم زبان بدن چیست؟ زبان بدن یا تنگفت به مجموعه ی رفتارهای غیرکلامی و فیزیکی اطلاق می شود که در آن فرد بدون صحبت کردن قادر به انتقال پیا
✅ امسال در سفر اربعین کودک ۴ماههام (محمد حسین) را با خودم بردم. قصد نداشتم او را ببرم، پدر و مادرم هم اگر او اذیت میشد راضی نبودند اما به دلمان افتاده بود که برویم.
✅ برای رفتن نزد شخص مطمأنی استخاره گرفتم، خیلی خوب آمد، استخاره بر ترک هم گرفتم خیلی بد آمد. گفتم با این شرط میرویم که اگر جایی بچه اذیت شد، فورا برگردیم.
در طول سفر شرایط به نحوی رقم میخورد که "محمد حسین" اصلا اذیت نمیشد، اما خب شاید گاهی کمی برای خودمان سخت میشد ولی ن
شاید برای شما هم جالب بوده باشه که ژله هایی با طرح گل در درونشون چطور تولید میشن؛ پس با آموزش تصویری امروز همراه ما باشید.
مواد لازم:
پودر ژله به میزان لازم (در اینجا از ژله آلوئورا استفاده شده ولی شما از هر مزه ای که دوست دارید استفاده کنید.)
خامه به مقدار لازم
رنگ خوراکی به مقدار لازم
سورنگ برای تزریق خامه به ژله
1. یک ظرف شفاف پیدا کنید. اگر از ظرف یک بار مصرف شفاف استفاده کنید، ژله راحت تر از قالب جدا میشود. ظرف را با آب سرد شسته و بین 5 تا 1
روی استیکی نوت جلوی دستم روی میز نوشتم جمع کل اقلام 440.28 کیلوگرم و زیرش یه خط بلند مشکی کشیدم و زیر اون خط نوشتم جمع داده شده در جدول 445.28 کیلوگرم. کنار این دو تا عدد و خط بینشون دقیقا عمود به این نوشتهها نوشتم jobbank و گوشه پایین برگه سمت راست نوشتم تصادف هم میاد سراغت و یه تیک کنارش گذاشتم! انگار برگه زرد رنگ و رو رفته برگه رمز همه مشکلات این روزها باشه بهش خیره میشم و فکر میکنم چی بوده تو زندگی ما که واقعیت الانمون با حقیقتی که باید باشیم هز
یوزپلنگانی که با من دویدند
بخشی از وصیتنامهٔ بیژن نجدی در ابتدای کتاب یوزپلنگانی که با من دویدند چنین است:
و میبخشم به پرندگان رنگها، کاشیها، گنبدها به یوزپلنگانی که با من دویدهاند غار و قندیلهای آهک و تنهایی و بوی باغچه را به فصلهایی که میآیند بعد از من.
یوزپلنگانی که با من دویدند روایت ۱۰ داستان کوتاه با موضوع مرگ است که هر کدام کاملاً مجزا و با نثری خاص و شعرگونه توسط زندهیاد بیژن نجدی نوشته شده است.
بیژن
نجدی، با مدرک ر
» قـــربانی یعنی فـــدا کـردن و بـریـدن و رهـــا کـردن
دوســتداشتنــیهـایمــان بـرای دریافــت هـدایـای بهتـر وارزشـمندتر «
درباره تعریف و حکمت قربان و قربانی میتوان به حقیقت انسان کامل و خواسته وتوقع ذات احدیت از انسان اندیشید.
اگر انسان آز و نفسانیات و خواهشهای درونی و اشتهای سیری ناپذیری را که در خود پرورش داده است از خود ببرد و جدا کند، این جدا شدن و بریدن و رهایی از مشتهییات و حتی حلال الهی هم همان اتصال به خدای اسرا
درباره گلپر و خواص بینظیر آن چه میدانید؟ اصلا چرا انار را با گلپر میخوریم؟ آیا گلپر یک ادویه لاغرکننده است؟ با مجله دلتا همراه باشید.
اولین چیزی که با شنیدن اسم گلپر به ذهن شما میرسد، چیست؟ شاید یکی از بهترین نوستالژی های خاطرهانگیز، خوردن انار با گلپر باشد؛ اما داستان خوشمزه طب سنتی با این گیاه هنوز ادامه دارد.
بهتر است بدانید که این ادویه شما را لاغر میکند؛ اصلا تا به حال دمنوش یا چای انار و گلپر خوردهاید؟ اگر زیبایی و تناسب
مرد و درد
متن زیر سیری است واقعی بر اساس زندگی طلبه شهید ابوالقاسم بزاز از شاگردان برجسته و ممتاز حضرت آایت الله مشکینی که برای سن جوان و نوجوان تهیه و تدوین شده است. سیدحمید مشتاقی نیا 6/7/83
3
روی خاک نشست. زانوهایش را بغل زد و به چشمان او خیره شد. دوست داشت بپرد و او را آغوش بگیرد و مثل آن روزها آن قدر فشارش دهد تا صدای استخوان هایش را بشنود. می خواست ببوسدش؛ اما می ترسید. می ترسید این بار دیگر تحویلش نگیرد
یکی از بازدیدکنندگان محترم وبلاگ لطف کردن و خاطرهای که از یکی از اساتید محترم و البته سختگیر خودشون دارن رو با قلم شیوا و جذاب، نوشتن. برای من که خوندنش بسیار جالب بود. امیدوارم برای شما هم همینطور باشه. من آمادگی دارم خاطرات اینچنینی و دلنوشتههای دانشجویان محترم رو در متن اصلی وبلاگ، که برای همیشه به یادگار خواهد موند، منتشر کنم. من وبلاگم رو جزو مایملک شخصی خودم نمیدونم. این وبلاگ متعلق به همهی کسانی است که در فضای دانشگاه نفس میک
زلفی سپید
اول مرداد هزارو سیصد و قو...
نامه ای بی مقدمه پیدا میشود ، دخترک در عالم دنیایی کودکانه میپندارد که آن نامه چیز مهمی ست که در زیر کاناپه پنهانش کرده اند ، پس آنرا نگه میدارد ، مدتی بعد....
دختربچه ی هفت ساله برای اولین بار بکمک پدرش از پله های چوبی نردبان بالا میرود و موفق به فتح پشت بام میشود ، اما....
دخترک کفشهایی را لبه ی بام میابد ، که بطرز عجیبی سرشار از حرفهای ناگفته است، گویی زمانی مالک کفشهای پاشنه بلند ، خود را از لبه ی ب
کنار کارما هم رفت. آخرین نوشتهاش را چندساعت پیش، با تنِ سی و نه درجهی درحال تبخیر خواندم و سری که به دوران افتادهبود. و از آن وقت تا حالا کمی خنکتر شدهام دوستان و تعادلم برگشته و مدام به یاد حرفی که عباس معروفی ذیل یکی از پستهایش نوشتهبود چند وقت پیش، میافتم که: «کسی که شاهکار بنویسد، هرگز آشغال نمینویسد، حتی برای دل خودش از سر استیصال. حتی در نامهی خصوصی برای سگش. حتی از سر تفنن برای تخمش. کلمه خداست، و آدم خدا را برای هر ناچیز
سلام. خشک آمدید به خانه ی به نام خمام ... چی گفتم الان؟... ببشخی. من تمرکوزم در رفته الان از انتهاش ابتلا میگم. چی؟... من چرت پرت میگ؟ میدونی من کی ام؟ میدورنی هیچ اینجا کجاست؟ تی چومانه بازا کون مره بیدین ، چی؟ چی سده؟ ببخشید دای جان م ن کمبود اعصاب دارم دکتر بیشرف گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم. چی؟ من دولوغ گفتم؟ جانه من نه، تو بمیری اگه دروغگی زده باشم . بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با ه دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سردش شد ، آسمون اسیر بغض لجبازی و مبهمی شد ، ابرهایی از جنس ناخشنودی برسرشهر خیمه ی سنگینی زدند و
دوستان سلام . من شین براری هستم. و این هم روایتی حقیقی از زندگی من و تجربه ی عشق در هجده سالگی ...
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سر
بچگی تا یبچارگی بقلم شهروز براری صیقلانی شین براری
نمیدانم خارج از خوشبختی های کودکانه چه چیزایی در انتظارم است نمیدانم آیندهی من زیبا و یا وحشت انگیز خواهد شد!..
تراژدی چیزیه که آدمها رو شکل میده، البته برخی از افراد رو. و رویا چیزیه که آدمها رو برای ادامهی مسیر سخت و صعب العبورِ زندگی تشویق میکنه. هر درام با یه رویا آغاز میشه، اینها چیزهایی بود که باباحمید سالها قبل وقتی که فقط شش سالم بود بهم گفت. اون دا
شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر: مریم سادات
ادامه ی اپیزود نیلیا
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت بیست تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش داوود را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که ب
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت سی تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که با صدای بلند پاسخش را میداد و ناگزیر به بیداری میرسید
مریم السادات در آستانه ی
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
درباره این سایت